0
0

55 بازدید
مادران شاغل

اسمم گلی است ، مهندس عمران هستم، 40 سالم هست ،یک فرزند دارم ، 10 سالی می شود ازدواج کرده ام ، پسرم هفت سالش است. در حال حاضر در یک دفتر فنی به عنوان پاره وقت کار می کنم . قبل از اینکه ازدواج کنم خودم یک دفتر فنی داشتم ، پدرم پیمانکار ساختمانی بود. از بچگی میدیدم که پدرم با خاک وسیمان آجر سر و کار داشت عاشق ساختن خانه بودم خانه ای که خودم نقشه اش را کشیده باشم . برای همین هم دانشگاه رشته عمران را انتخاب کردم .بعد از لیسانس هم مدتی در یک دفتر فنی مشغول به کار شدم . بعد از سه سال توانستم خودم مجوز یک دفتر فنی بگیرم . از صبح تا شب کار می کردم عاشق کارم بودم تا اینکه بلاخره در سی سالگی ازدواج کردم .شرایط جدید برایم پیش آمده بود اوایل ازدواج به خاطر ساعت کاری ام باشوهرم به مشکل بر خوردم او کارمند بود و نصف روزش بیکار بود و انتظار داشت من هم کارم را ول کنم تا با او وقت بگذرانم . با حاملگی و زایمان اوضاع کاریم به کلی بهم ریخت مجبور شدم دفتر را واگذار کنم با آن شرایط نمی توانستم سر کار بروم پسرم هم که متولد شد بیشتر گرفتار شدم . دوست نداشتم در کارم وقفه بیفتد برای همین در دفتر فتی یکی از آشنایان بصورت پاره وقت مشغول شدم تا سه سالگی پسرم خانه نشین بودم و در خانه کار می کردم .

بعد از آن هم به کمک مادرم و مهد کودک توانستم سر کار بروم . اوضاع تا حدی نرمال شده بود اما درآمدم به نسبت زمانی که خودم دفتر داشتم قابل قیاس نبود ولی همین که از فضای کاری دور نباشم قناعت کردم . تا اینکه سال پیش مادرم فوت کرد به علت کرونا . تمام دنیا روی سرم خراب شد تنها یاورم را از دست داده بودم .من مانده بودم و یک پدر مریض و پسرم که باید امسال مدرسه می رفت . تازه داشتم در سر کارم جا می افتادم که دوباره گرفتار شدم . پسرم را کجا می گذاشتم ؟ به خاطر کرونا هم که مهد کودک ها تعطیل بود دوباره مرخصی گرفتم و خانه نشین شدم تا بتوانم سر و سامانی به امور خانه بدهم . باید یک پرستار پیدا می کردم . مواظبت از پدرم هم بود . از مسئول دفتر فنی خواهش کردم که در خانه کار کنم به خاطر آشنایی چندین ساله و با منت قبول کرد تا نقشه ها را در خانه طراحی کنم آنهم با یک سوم حقوقی که قبلا می گرفتم . برای اینکه کار را از دست ندهم مجبور شدم قبول کنم او هم حق داشت. وقتی می توانست یک نیروی کار تمام وقت بگیرد که هر زمان اراده می کرد سر کار حاضر می شد و تا هر وقت شب که کار داشت می ماند چرا باید کسی مثل من که این همه گرفتاری دارد را قبول می کرد .

در خانه با تمرکز نمی توانستم کار کنم پسرم نمی گذاشت روی سیستمم حساس شده بود تا میدید در حال کار هستم بهانه می گرفت و من را بلند می کرد یا گشنه اش بود یا می خواست بازی کند . بلاخره بعد از یکماه یک نفر را پیدا کردم به عنوان پرستار . دوباره به سر کار برگشتم اما خیالم راحت نبود . نگران بودم خانه را در اختیار یک شخص غریبه قرار داده بودم با اینکه از او سفته گرفته بودم اما باز هم می ترسیدم نکند با پسرم بدرفتاری کند؟ اگر با شوهرم رابطه بر قرار کند چه؟ تا ظهر هم سر کار یا از خانه تماس می گرفتند یا به پدرش زنگ میزدم و احوال او را جویا می شدم و ساعت قرص هایش را یادآوری می کرد. تمرکزم سر کار کم شده بود . کارهایم جهت اصلاح برگشت می خورد .

به خانه که بر می گشتم نهار می خوردیم .کمی استراحت می کردیم و به خانه پدرم می رفتم تا کارهای او را بکنم بعد فوت مادرم خانه امان را جابه جا کردیم و نزدیک خانه پدرم خانه ای اجاره کردیم برادرم هفته ای یکی دوبار به پدرم سر می زد و تنها کاری که از دستش بر می آمد این بود که بگوید اگر پول لازم داری بگو به چیز دیگر کاری نداشت . بعد از آن هم به خانه بر می گشتم . باید به فکر شام و نهار فردا می بودم . شوهرم کمک می کرد اما نه آنقدر که این حجم نگرانی ذهنی من را کم کند در شستن ظرفها کمک می کرد یا با پسرم بازی می کرد تا من در آشپزخانه کارها را بکنم . فرصت اینکه با هم وقت بگذرانیم نداشتیم کمتر با هم حرف می زدیم او هم غر میزد بی محلی می کرد . آخر شب خسته وهلاک سرم روی بالشت نرسیده خوابم می برد و صبح دوباره روز از نو روزی از نو!

آیا این مطلب را می پسندید؟
https://www.rahelekamelan.ir/?p=760
اشتراک گذاری:
واتساپتوییترفیسبوکپینترستلینکدین
راهله کاملان
مطالب بیشتر
برچسب ها:

نظرات

0 نظر در مورد

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

هیچ دیدگاهی نوشته نشده است.