این هفته خیلی سرش شلوغ بود و دیرتر به خانه میرفت .حسابدار یک شرکت بازرگانی بود و به خاطر پروژه ی اخیری که گرفته بودند مجبور بود در شرکت بماند تا به حساب کتاب ها رسیدگی کند .به ساعت اتاق نگاه کرد یک ربع مانده به شش عصر بود . صدای تلفنش بلند شد
از خانه بود پشت تلفن صدای دخترش بود که با آن ناز و ادایی که داشت می پرسید «باباجون کی میای خونه مگه قول ندادی امروز بریم پارک » پنج سالش بود و هر روز پشت تلفن بهانه گیری میکرد .دیشب که به خانه رفته بود دخترش هنوز نخوابیده بود تا او را ببیند ،در را که باز کرده بود
پریده بود بغلش و با بوسه های دلنشینش خود را لوس کرده بود و با آن شیرین زبانی اش قول پارک را گرفته بود . به کل فراموش کرده بود دوباره به ساعت نگاهی انداخت شش را رد کرده بود و هنوز تراز مالی ۳ ماهه مانده بود اگر می خواست ادامه دهد تا آخر شب طول می کشید .دلش نیامد در جواب دخترش بهانه بیاورد قربان صدقه اش رفت و گفت «حاضر باش دارم میام» صدای جیغ خوشحالی دخترش از پشت تلفن می آمد بدون خداحافظی تلفن را
قطع کرد.
تعهد پدرانه
78 بازدید
آیا این مطلب را می پسندید؟
https://www.rahelekamelan.ir/?p=201
هیچ دیدگاهی نوشته نشده است.