0
0

در مسیر خانه

82 بازدید

دویدم تا بتوانم خود را به اتوبوس که قصد حرکت داشت برسانم . پشت سر من هم یک خانمی که نفس نفس می زد از پله ها بالا آمد .تقریبا صندلی ها خالی بود وفقط دو سه نفری نشسته بودند به انتهای اتوبوس رفتم و روی یکی از همان صندلی های آخر نشستم باید ایستگاه آخر پیاده می شدم ، و آن خانم هم در ردیف کناری من نشست . چهره ی خسته و گرفته ای داشت ، خود را کنار پنجره کشاند و پرده را کنار زد و به بیرون خیره شد ولی جایی را نگاه نمی کرد . تلفنش زنگ خورد و او را به درون اتوبوس کشاند، انگار منتظر خبر بود . با عجله درون کیفش دنبال موبایل گشت بلاخره پیدایش کرد یک گوشی قدیمی کوچک که فقط امکانات برقراری تماس داشت .
-سلام چی شد رسیدین بیمارستان؟
“ساکت ماند تا جوابی بشنود”..
-خیلی بی تابی می کنه ؟
-اره من راه افتادم رسیدین خبر بدین
-خداحافظ
از گوشه چشمش اشکی روان شد ، نفس هایش تند شده بودند .سرش را پایین آورد و تکیه داد روی دست های مشت کرده اش.و چشم هایش را بست .اتوبوس در ایستگاه توقف کرد یکهو تلنگری خورد و دستش سر خورد و سرش به صندلی جلویی اصابت کرد . به اطرافش نگاه کرد وخود را جمع و جور کرد .
دوست داشتم از او بپرسم چه شده است ، شاید کاری از دستم بر می آمد . زیرچشمی نگاهش کردم .تلفنش زنگ خورد از تماس قبلی هنوز در مشتش بود سریع جواب داد :
-رسیدین دکتر ویزیتش کرد؟
نفس عمیقی کشید انگار خیالش راحت شد.”
-چی گفت دکتر ؟
ناگهان از هم وا شد و روی صندلی پشتی اش ریخت با استیصال گفت:
-حتما باید انگشتش قطع بشه یعنی راه دیگه ای نداره؟
-کی به اتاق عمل می برند؟
-چقدر!! با خودش گفت :این همه پول از کجا بیارم ؟
-الان در چه حالیه خیلی درد میکشه؟
-چرا بهش مسکن نمی زنند؟
-من .. نمی دونم کی میرسم خیابونها شلوغه حواست باشه پرستار ها اومدن بگی بهشون برای مسکن .
خدا حافظی کرد و گوشی را در کیفش انداخت و بی رمق به صندلی تکیه داد .همانطور به سرش پایین و به کیفش خیره شده بود که انگار چیزی یادش آمده باشد تکانی خورد و سریع سراغ گوشی اش رفت و شماره ای گرفت:
-الو … سلام خانم میری… خوبید … من من کنان گفت : ببخشید تو رو خدا یک اتفاقی برای پسرم افتاده دارم میرم بیمارستان
-چطوری بگم توی کارگاه دستش رفته زیر دستگاه .دکتر گفته باید انگشت دست راستش قطع بشه
-4 انگشت اش
-هنوز که نرسیدم تو راهم ..امروز خونه خواهرتون بودم. هنوز تازه شروع کرده بودم کارها رو که بهم خبر دادند اومدم بیرون شما هم از خواهرتون معذرت خواهی کنین .
-نه هنوز که اتاق عمل نبردن
-اون بابای بی غیرتش که الان حتما یا خوابه یا خماره چیزی حالیش نمیشه . الان داداشم بالای سرشه
-نمی دونم چی بگم … نه بیمه نداره. اتفاقا برای همون بهتون زنگ زدم ، هزینه عملش بالاست منم که دستم خالیه نمی دونم چی کار کنم .
-خدا خیرتون بده ممنون شما همیشه حواستون به من بوده، من اگر شما رو نداشتم چی کار می کردم .
-باشه برسم بیمارستان بهتون خبر می دم .
انگار خیالش راحت شده بود که به صندلی پشتش تکیه داد و دوباره به بیرون پنجره خیره شد .اتوبوس در ایستگاه ایستاد و ترمز دستی را کشید ، همه مسافرها بلند شدند ایستگاه آخر بود ! اما زن هنوز نشسته بود و به بیرون نگاه می کرد .
.

آیا این مطلب را می پسندید؟
https://www.rahelekamelan.ir/?p=199
اشتراک گذاری:
واتساپتوییترفیسبوکپینترستلینکدین
راهله کاملان
مطالب بیشتر
برچسب ها:

نظرات

0 نظر در مورد در مسیر خانه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

هیچ دیدگاهی نوشته نشده است.